معجزه گلوي خونين

نويسنده : محمد احمديان




خيلي گرم بود. هم هوا و هم صحنه کارزار، عراقي ها بعد از اينکه توانسته بودند مقاومت بچه ها را در محور سمت راست ما بشکنند، جاني تازه گرفته بودند به نفوذ کردن توي خط ما اميدوار شده بودند. اما بچه ها ترس را کشته بودند و مردانه مي جنگيدند. آسمان و زمين پر بود از صداي تير و تيربار و توپ و ترکش ، هر از گاهي فرياد « الله اکبر » بچه ها خبر از انفجار تانکي مي داد که از داخل نخلستان به سمت ما در حال پيشروي بود؛ همه دوست داشتند صداي الله اکبر بچه ها بيشتر به گوش برسد. اما اين طرف خاکريز، هر چند لحظه يکبار فرياد بچه ها که به گوش مي رسيد « امدادگر » « امدادگر ». خبر از به خون نشستن عزيزي مي داد. و هاله اي از غم بر صورت بچه ها مي نشست.
تقريبا خورشيد به وسط آسمان رسيده بود. دشمن هر چه در توان داشت، رو کرد و از زمين و هوا، خطا ما را که با گلوله هاي مستقيم تانک دچار ضعف شده بود، تحت فشار قرار داد؛ به گونه اي که نمي شد کسي قامت راست کند و تيري به سوي دشمن شليک کند. خط کپ کرده بود و عراقي ها پشت کوهي از آهن به سمت ما حرکت مي کردند. به راحتي صداي شني هاي تانک را مي شنيدم. نفس ها در سينه حبس شده بود، شايد در طول جنگ از معدود دفعاتي بود که در ميان آن همه سر و صدا، صداي قلبم را مي شنيدم اما صادقانه مي گويم از ترس نبود بلکه هر کس در موقعيت کسي چون من و بچه ها قرار گرفته باشد مي فهمد که آن لحظه يعني چه ؟!
يکي بايد به اين وضعيت پايان مي داد، همه ي نفس هاي در سينه و ضربان قلب ها در انتظار جرقه اي بود تا به فرياد بلندي تبديل شود که ناگهان فرياد الله اکبر يک بسيجي از روي خاکريز سکوت در ميان هياهو را شکست و نگاه ها را به سمت خودش متوجه کرد؛ صدا صداي شهيد جواد کبيري، بچه ي رهنان اصفهان بود. ميانسال در حدود چهل ساله با اندامي متوازن. تمام قد روي خاکريز ايستاده بود. چون پرچمي در وزش باد تنها گيسوانش به حرکت در مي آمد و اما پايه اش استوار و محکم بر جا مانده بود. اولين آر پي جي را شليک کرد ؛ دومين و سومين را هم همين طور. گويي از چشم عراقي پنهان مانده بود و يا اينکه عراقي ها باور نمي کردند که کسي اين چنين روي خاکريز بايستد براي لحظه اي اين عراقي ها بودند که کپ کرده بودند . تانک هاي عراقي يکي پس از ديگري به آتش کشيده مي شد. نمي دانم چندمين گلوله بود که شليک کرد که گيجي از سر عراقي رفت که اين بار، فرياد الله اکبر نيمه تمام ماند. تير عراقي ها دهانش را هدف قرار داد و خون، راه بر الله اکبر گلوي جواد بست. فرياد الله اکبر بچه ها بلند شد.
جواد کبيري خاموش شد اما زنده شد او به خاک افتاد، تا بچه ها را از خاک بلند کند. پشت خاکريز صداي الله اکبر و شليک گلوله ها در هم آميخته شد. «الله اکبر » «الله اکبر » ، الله اکبر معجزه کرد. آن روز فهميدم که « الله اکبر » معجزه مي کند اما نه از هر «گلويي » از گلوي « خونين».
منبع:ماهنامه ي امتداد شماره ي 23